و آخ. تو نمی دانی، نمی دانی چقدر خوب است ک آدم شانه ای برای گریستن داشته باشد، فقط کسی می داند ک قبلتر شانه هایی فصلی داشته. کسی ک قبلتر در آغوش درخت ها گریه کرده باشد. نه تو نمی دانی. ولی لذت عجیبی دارد، نشسته باشم و صورتم توی دست هایم باشد. تو دستت را بیندازی دور شانه ام، مرا بچسبانی ب خودت و بگویی: "هیششششش. من اینجا هستم. من اینجا هستم." سرم را بگذاری روی شانه ات، و سرت را بگذاری روی سرم. و آخ ک اگر تو نبودی، توی این جاده ی مردابی یک قدم هم نمی شد برداشت.
نه تو نمی دانی، نمی دانی چقدر دلچسب است آدم بازتاب خنده اش را توی چشم های تو ببیند. همانجایی ک دو تا از من در حال خندیدن است. در حال نگاه کردن ب چشم های تو است. تیک. انگار ذهنم از آن لحظه یک عکس یادگاری می گیرد و توی پوشه های مخصوصی ک هر روز مرور می شوند نگه می دارد. چقدر دلچسب است بخندی، چشم هایت ریز بشوند. آفتاب مستقیم بتابد توی صورتت. آن وقت یواش توی گوشت بگویم دلم بغل می خواد. و آن قدر تکرارش کنم ک بی خیال نگاه های مردم بشوی و بغلم کنی. بگویی "می خوامت میمون" و بخندیم. باز بخندیم و باز من توی چشم های تو معنا شوم.
تو ,ک ,توی ,نمی ,های ,شانه ,چشم های ,های تو ,نمی دانی ,تو نمی ,و آخ
درباره این سایت